سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسى را که چهار چیز دادند از چهار چیز محروم نباشد : آن را که دعا دادند از پذیرفته‏شدن محروم نماند ، و آن را که توبه روزى کردند ، از قبول گردیدن ، و آن را که آمرزش خواستن نصیب شد ، از بخشوده گردیدن ، و آن را که سپاس عطا شد از فزوده گشتن . و گواه این جمله کتاب خداست که در باره دعاست « مرا بخوانید تا بپذیرم . » و در آمرزش خواستن گفته است : « آن که کارى زشت کند یا بر خود ستم کند سپس از خدا آمرزش خواهد ، خدا را بخشنده و مهربان مى‏یابد . » و در باره سپاس گفته است : « اگر سپاس گفتید براى شما مى‏افزاییم . » و در توبت گفته است : « بازگشت به خدا براى کسانى است که از نادانى کار زشت مى‏کنند ، سپس زود باز مى‏گردند ، خدا بر اینان مى‏بخشاید و خدا دانا و حکیم است . » [نهج البلاغه]

میکائیل به خدا گفت: خسته ام، خسته ام از این آدم ها، که هیچ وقت سیر نمی شوند.

این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در  باد را که  می خورد ؟ آدم است؛ آدم است که می خورد. این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می خورد؟ آدم است؛ آدم است که می خورد. این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا، این همه زنده بر زمین را که می خورد؟ آدم است؛ آدم است که می خورد. هر روز و هر شب، هر شب و روز زنبیل ها و سفره ها  پُر می شود، اما آدم گرسنه است. آدم همیشه گرسنه است.

دست های میکائیل از رزق پُر بود. از هزار خوراک و خوردنی. اما چشم های آدمی همیشه نگران بود؛ دست هایش خالی و دهانش باز.

میکائیل به خدا گفت: خسته ام، خسته ام از این آدم ها، که هیچ وقت سیر نمی شوند. خدایا، چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر!

خداوند به میکائیل گفت: آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست، نور است. تو مامور آنی که نان بیاوری، اما نور تنها نزد من است؛ و تا هنگامی که آدمی به جای نور  نان می خورد، گرسنه خواهد ماند.

میکائیل راز نان و نور را به فرشته ای گفت  و  او  نیز به فرشته ای دیگر؛  و  هر فرشته  به  فرشته ای دیگر. تا آن که همه ی هفت آسمان این راز را دانستند، تنها آدم بود که نمی دانست. اما رازها  سر می روند،  پس راز نان و نور هم سر رفت و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است.  پس در جستجوی نور بر آمد، در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.

اما آدم همیشه شتاب می کند، برای خوردن نور هم شتاب کرد؛ و نفهمید نوری که آدمی را سیر می کند، نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره است و نه در ماه.

او ماه را خورد و ستاره ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود.

خداوند به جبرئیل گفت: سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار. و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند سیر خواهد شد.

سفره خدا گسترده شد،‌ از این سر جهان تا آن سوی هستی؛ اما آدم ها آمدند و رفتند؛ وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند. آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند.

اما گاهی فقط گاهی کسی بر سر این سفر نشست و لقمه ای نور برداشت و جهان از برکت همان لقمه روشن شد. و گاهی فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان تکه عشق رونق گرفت. و گاهی فقط گاهی، کسی جرعه ای از هدایت نوشید، و هر که او را دید چنان سرمست شد که تا  انتهای  بهشت دوید.

سفره ی خدا پهن است . اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است.

میکائیل نان قسمت می کند. آدم ها چنگ می زنند و نان ها را از او می قاپند.

میکائیل گریه می کند و می گوید: کاش می دانستید، کاش می دانستید که نور از نان بهتر است.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 86/8/30:: 2:17 عصر     |     () نظر